بر نیزه سری روانه در صحرایی/ یک مشک و دو دست و غربت و تنهایی/ با لحن خوشی زینب کبری می‌گفت:/ من هیچ ندیده ام بجز زیبایی/ شاعر: حویدرضا اقبال دوست